بررسی قسمت آخر فصل 6 سریال GAME OF THRONES

بررسی قسمت آخر فصل 6 سریال GAME OF THRONES

***این مطلب حاوی اسپویلر میباشد، اگر هنوز قسمت دهم، فصل ششم این سریال را ندیده اید، از خواندن ادامه مطلب و کامنت ها خود داری کنید ***

افراط گرایی در هر نوع اش خطرناک است چه در خدمت هفت مقدس باشد یا ارباب نور، همانطور که Davos فهمید Melisandre, Stannis و Selyse با نام خدای قرمز چه بلایی سر Shireen آوردند. اگر قرار است مردم را برای اعتراف به گناهانشان شکنجه کنی، یا بچه ای بی گناه را برای امید بخشیدن به یک پیروزی به آتش بکشی به احتمال زیاد اعتماد و اعتقادتان را در جایی اشتباه قرار داده اید و همینطور باید دید که آیا Tyrion نیز همینکار را با باور کردن دنریس انجام داده است یا خیر. او نیت های خیر برای مردم اش دارد، میخواهد بردگی را از بیرن ببرد، زنان را برابر و همپای مردان قرار دهد، به آنها اجازه دهد که رهبرشان را خودشان انتخاب کنند اما او هنوز به ادامه سفرش به وستروس با نیت هایی به دور از خیرخواهی میپردازد و قرار است هر کس را که در راهش قرار میگیرد نابود کند. از طرفی دیگر در شمال Davos ملیساندرا را با جان رو در رو میکند و ماجرای سوزاندن شیرین را بیان میکند. او از جان میخواهد که ملیسندرا را به خاطر قتلی که  انجام داده است بکشد و در یک لحظه به نظر میرسذ که جان واقعا میخواهد اینکار را انجام دهد، اما ظاهرا ارباب نور هنوز کارش با ملیسندرا تمام نشده است. به هر حال او میتواند در جنگ با Night King و White Walker ها کمک کند، هرچه باشد او با موهبت ارباب نور جان را به زندگی بازگردانده است. با این حال داوس به درستی میگوید که خدایی که از تو میخواهد یک دختر کوچک را بسوزانی باید شیطان باشد. با اینکه ارباب نور به نظر بر ضد White Walker ها است اما که گفته است که لزوماً خیر و یا نیکوکار باشد؟ معمولاً قدرت های باستانی که از انسان ها به عنوان سرباز برای مقاصدشان استفاده میکنند پیامد های خوبی برای همان انسان ها ندارد. جان در آخر بانوی قرمز را نمیکشد و او را به جنوب تبعید میکند. البته به احتمال زیاد ملیسندرا بعداً دوباره به سوی جان بازگردد.

در سرزمین پادشاهی بعد از اینکه محاکمه توسط نبرد کنسل شد ما حدس هایی در بررسی های قبلی این فصل سریال در مورد نقشه های دیگر در مورد Cersei زده بودیم. اما دیدن انجام آن ها شگفت انگیز و وحشتناک بود و نشان داد که سرسی تا کجا برای حفظ خود اش خواهد جنگید. پرندگان کوچک Qyburn استاد بزرگ Pucelle را به دام انداختند و او را محاصره کرده و به قتل رساندند. به نظر میرسد که پرندگان کوچک Qyburn کلاً از نژادی دیگر در مقایسه با پرندگان Varys هستند! در همین زمان Lancel هم یکی دیگر از آنها را دنبال میکند و همانطور که حدس زده بودیم به انباری از Wildfire در زیر زمین میرسد که همانند یک بمب ساعتی منتهی با استفاده از آب شدن شمع و رسیدن شعله آن به مواد منفجره آماده شده است. ایده جالب و باحالی بود اما خب خظر اینکه وسط راه شمع ها خاموش بشوند هم بود! شاید به همین دلیل 3 شمع دز آنجا قرار داشت. Lancel پس از اینکه توسط آن بچه یا پرنده کوچک! زخمی میشود به طرف شمع ها میرود تا آن را خاموش کند اما به موقع نمیرسد. از طرفی دیگر در معبد مارجری متوجه میشود که Cersei خیال آمدن به محاکمه اش ندارد و حتی پسر اش هم آنجا نیست و احتمالاً قضیه ای در کار است و سعی میکند همه را به ترک آن مکان تشویق کند اما High Sparrow که غرق در تکبر از قدرت تازه یافته اش است، اجازه نمیدهد، البته در لحظات آخر متوجه قضیه میشود اما دیگر دیر شده است و در صحنه ای با شکوه پودر میشود و این در مورد اطرافیان اش و همه کسانی که در آن مبعد بودند نیز صدق میکند. واقعاً جلوه های ویژه این صحنه جالب و تماشایی بود.

boom

سرسی که طعم پیروزی را چشیده است به زیر زمین می رود جایی که Septa Unella را به یک میز بسته است و از شکنجه او نیز لدت میبرد. مکالمه جالبی نیز بین این دو صورت میگرد که برای لحظاتی آدم را به فکر فرو میبرد. در آخر Mountain را به جان او میاندازد و می گوید که از این پس او خدای توست و شکر خدا دوربین از آن صحنه دور می شود و ما باقی قضایا را نمیبینیم. اما این پیروزی بدون ضرر برای Cersei نبود. در واقع او خود اش قسمت سوم و آخر پیشگویی را اجرا کرد. جادوگر به او گفته بود که او همه فرزندانش را از دست میدهد اما این خود سرسی بود که موجبات مرگ Tommen را برانگیخت. این پادشاه نوجوان که جنایت مادر اش ونابود شدن قسمت اعظمی از شهر اش را به همراه مرگ همسر اش دید، تاج اش را میاندازد و از پنجره به بیرون میپرد. دو فرزند دیگر سرسی توسط دشمنان کشته شده بودند اما Tommen را خود سرسی کشت.

بعداً او هنگامی که وارث تاج و تخت میشود Jamie را میبیند که برگشته است و به او نگاه میکند، در این لحظه است با دیدن این نگاه متوجه میشویم که عشق بین این دو مرده است. احتمالاً اینجاست که جیمی او را ترک میکند تبدیل به مرد خوبی میشود که همه منتظر آن هستیم. این حرف های پادشاه دیوانه Aerys بود که باعث شد او که محافظ شاه بود به Kingslayer یا شاه کش تبدیل شود. او میترسید که پادشاه دیوانه آن منابع Wildfire اش را به جان مردم بیاندازد و همه را به آتش بکشد. اما حالا چه کند که کابوس اش به حقیقت پیوسته و است و موجب آن کسی نیست  جز خواهر اش که عاشق اش بود.

البته مرگ این همه Tyrell کلی از پیچش های داستان را از بین برد. همانطور که نشان داده شده بود مارجری برای خود اش نقشه هایی برای High Sparrow داشت اما الآن همه آن ها از بین رفته است. به هر حال High Sparrow آدم بد یا به قولی Villain عالی ای بود اما تکبر اش باعث نابودی اش شد.

ما و خیلی از طرفداران بعد از بازگشت چند تن از شخصیت ها و زنده شدن بعضی فکر میکردیم که شاید Lady Stonehear که در کتاب وجود داشت اما در سریال حذف شده بود نیز برگردد و انتقام از Frey ها بگیرد. اما اشتباه میکریم و شخصی دیگر انتقام خواهد گرفت و آن را در بشقابی کلوچه (یا پای) سرو خواهد کرد. آریا به وستروس آمده است و وقت تلف نمیکند و شروع به خط زدن اسامی از لیست اش میکند و ما از این مورد خوشحال هستیم! او صورتی را میپوشد که ظاهرا از خانه سیاه و سفید دزدیده است (احتمالاً چند تا دیگر هم برداشته است)، به قلعه میرود و دو پسر Frey را میکشد، Black Walder (که کتلین استارک را کشته بود) و Lothar (که همسر حامله راب استارک را کشته بود) و آن ها را به خورد Walder Frey میدهد و بعد گلوی اش را میبرد.

اگر این به نظرتان آشنا میاید به این دلیل است که Bran یک داستان شبیه همین در فصل سوم درست بعد از Red Wedding گفته بود. بر طبق افسانه ای یک آشپز در شمال یکبار به یک پادشاه که او را اذیت کرده بود یک پای حاوی فرزندانش خورانده بود و موجب خشم خدایان شده بود. عصبانیت آن ها از قاتل بودن آشپز ، یا آدم خواری شاه نبود، بلکه به این خاطر بود که آشپز پسر را که یک مهمان محافظت شده در آن خانه بود کشته بود. همانند کتلین، راب و دیگر مهمانان Frey ها در عروسی خونین.

البته این آدم خواری از ماجرایی در رمان این سریال برگرفته شده است در شرایطی متفاوت در کتاب رقص با اژدهایان که ارباب شمالی به نام Wyman Manderly ظاهرا 3 تن از پسران Frey ها را درون یک پای پخته است و آن ها را در مهمانی Frey ها و Bolton ها در Winterfell سرو کرده است.

اما در کل این ماجرا را خود مارتین از یک نمایشنامه انتقامی و وحشتناک با نام Titus Andronicus از شکسپیر گرفته است که در آن شخص اول داستان انتقام جنایت های وارده بر خانواده اش را با کشتن پسران ملکه دشمن Tamora و پختن آن ها در یک پای و خوراندن آن ها به ملکه قبل از کشتن او میگیرد.

به هر حال شمال یادش خواهد ماند، آریا یادش خواهد ماند. خدایان واقعی هم هر که باشند (چند چهره، هفت مقدس، ارباب نور یا…) هم یادشان خواهد ماند.

636025847278503587-GOT610-121515-HS-DSC4159

برگردیم به شمال. جان اسنو در تمام عمر اش به عنوان یک حرامزاده تعریف شده بود، سانسا او را دوست نداشت. هیچوقت بر سرمیز هنگامی که خانواده اش جشن یا عید داشتند جایی در میز اصلی نداشت. فامیلی اش Snow بود، اما الآن این حرامزاده یک پادشاه است. او این عنوان را با ایجاد رعب وحشت همانند Cersi یا با جنگ همانند دنریس بدست نیاورده است بلکه از راه احترام کسب کرده است. او تمام عمر اش را در حسرت بدست آوردن حرمت سپری کرد و حالا او خود اش را در اتاقی میبیند که در آن مردان و زنان او را تشویق به رهبری اشان میکنند. دم خانم ارباب کوچولو Lyanna Mormont (که انگار با ماهیتابه به صورت اش کوبیده اند!) گرم که اولین صدا برای پادشاه خواندن جان بود.واقعاً این ارباب کوچک خود اش یک قهرمان واقعی و لایق رهبری است. جان الآن متحدانی در بین وحشی ها و شمالی ها دارد، او یک مشاور و شخصی همانند Hand of the King به نام داوس دارد، او در کنار سانسا صاحب خانواده است و یک انگیزه دارد. او بیشتر از همه میداند که جنگ واقعی کجاست. او ممکن است پادشاه شمال باشد اما پادشاه شب (Night King) در راه است.

game-of-thrones-season-6-episode-10-jon-snow

همچنین در این قسمت فهمیدیم پدر و مادر واقعی جان Lyanna Stark و Rhaegar Targaryen هستند. که این معنی را میدهد که جان پسر برادر دنریس است و در واقع ادعای قوی تری نسبت به دنریس خواهد داشت و همچنین او در واقع یک استارک نیست بلکه تارگرین است و دلیل اولیه شروع جنگ تولد اوست. با این حال سخن Lyanna Mormont در مورد اینکه خون Ned Stark در رگ های او جاری است کمی صحت دارد.

این در واقع به بخشی از تئوری هایی که ما در گذشته برایتان تعریف کرده بودیم حقیقت میبخشد و ثابت میکند که R+L=J. البته با همه این اوصاف چیزی که نمیدانیم این است آیا Rhaegar واقعا Lyanna را به همسری قبول کرده بود یا نه. اگر کرده باشد همانطور که گفتیم جان وارث واقعی تخت آهنین خواهد بود اما اگر ازدواج نکرده بودند جان حرامزاده تر از قبل خواهد بود!

جالب است که در همین حوالی هم در جایی دیگر از این قسمت کنار درختی اسرار آمیز! Littlefinger سانسا را گیر میاورد و به او میگوید که شمال او یعنی لرد بیلیش را به جای یک حرامزاده متولد شده در جنوب دنبال خواهد کرد که خب بعدا ضایع میشود. او خود اش را بر روی تخت پادشاهی تصور میکند که سانسا در کنار اش است. شاید تصور اش برای مردی کوچک با انگشتانی کوچک! مثل او زیادی بزرگ باشد. البته Littlefinger به توطئه ها و نیرنگ هایش ادامه خواهد داد و الآن جان بیشتر از پیش باید مراقب خود اش باشد. او به سانسا میگوید که ما آلان خیلی دشمن داریم و این درست است و شاید خطرناک ترین آن در چند قدمی خود اش قرار دارد!

در قسمتی کوچک ادامه داستان سم را داریم که به Citadel میرسد و نشان دادن آن خیلی توجیهی نداشت میتوانست در قسمت های قبلی یا فصل بعد باشد. با این حال دیدن پرواز کلاغ های سفید به بیرون از برج و بلاخره رسیدن زمستان جالب بود. بله بلاخره زمستان بعد از حدود 16 سال (با احتساب کتاب ها) رسیده است و خداحافظ ماجرا های Winter is Coming!

یک پیش بینی من برای فصل بعد این است که سم با استاد شدن و خواندن آن کتاب ها اطلاعات بیشتری راجع به Night King و Azor Ahaiبدست میاورد.

فصل ششم Game of Thrones در بسیاری مواقع به نظر در حال جوابدهی بود به نقد های سختی که به این سریال در طول پخش اش مخصوصاً در فصل های 4 و 5 شده بود. مثلاً طریقه رفتارش با شخصیت های زن سریال و خشونت های وارده بر آنها و آن قضیه سانسا و رمزی کلی پارسال سر و صدا به پا کرده بود. اما در این فصل بیشتر سعی شده بود که شخصیت های زن به جلو رانده شوند و مواظب بودند که چطور این شخصیت ها نشان داده میشوند، ار انتقام سانسا بر رمزی و صحبت های یارا با دنریس گرفته تا رسیدن ارباب کوچک باحال به نام Lyanna Mormont. این ها دیگر قربانی، درمانده یا ابزار برای شوکه کردن بیننده نیستند.

از دنریس صبحت کردیم و میرسیم به بخش انتهایی این فصل، بلاخره دنریس میرین را رها میکند و با کلی کشتی و دوتراکی و سه اژدها به سوی وستروس میرود. همراه او تیریون به عنوان دست راست ملکه (Hand of the Qeen) و دیگر مشاوران مورد اعتمادش هستند. فقط Jorah Mormont و Daario Naharis نیستند. دنریس عشق اش یا حداقل معشوقه اش را “بدون اینکه چیزی حس کند” ترک کرد. امکان اینکه آدم از این شخصیت خوشش بیاید کمتر و کمتر میشود. معلوم نیست چرا تیریون این همه حرف از اعتقاد به چیزی نداشتن میزند اما دنریس را وقعاً باور دارد! بله او اژدها دارد و در کل کمتر از بسیاری فرمانروایان دیگر بد است، اما همانطور که قبلاً ذکر شد دارد با خود ویرانی و کلی مرگ به وستروس میاورد.

وضع برای دنریس از این نیز بهتر است، Varys با رفتن به وستروس و Dorne و بازگشت اش دو زن دیگر را که سوگوار و تشنه انتقام هستند با خود و دنریس متحد کرد و از قضا این دو ارتش نیز دارند! فقط معلوم نیست این Varys و Littlefinger چطور با سرعت نور از اینور دنیا به آنور دنیا سفر میکنند! اصلاً چه دلیلی داشت Varys دوباره به میرین بیاید و باز دوباره همان مسیر را بگردد! میتوانست با یک پرنده پیام را برساند و بگوید: “دوستان تشریف بیاورید ببینید چه کردم براتون!” سه دلیل میتواند وجود داشته باشد که اینکار را نکرده است: 1- او به تکنولوژی سفر با سرعت نور دست یافته است. 2- او سفر با کشتی را خیلی دوست دارد. 3- شاید میترسید کسی پرنده را بگیرد و نامه را بخواند. به نظر گزینه 3 منطقی میاید اما به هر حال هیچ چیز لذت وزش باد در میان موها هنگام سفر با کشتی را ندارد. اوه هیچی هیچی!

سکانس آخر هم با نشان داد پرواز اژدهایان زیبا بود و همینطور تعجب آور. فکر نمیکردیم HBO بعد از قسمت قبل بخواهد خرجی برای جلوه های ویژه در قسمت آخر بکند!

از موسیقی زیبایی که از ابتدا تا انتهای قسمت به زیبایی نواخته شد هم باید یاد کنیم. این سریال بهترین موسیقی های تاریخ تلویزیون را دارد و این قسمت سطح کار را حتی از این هم بالاتر برد. موسیقی به زیبایی بر سکانس های این قسمت مینشست.

در آخر باید بگویم که به نظر من بهترین قسمت سریال خودکشی Tommen بود نه به این علت که از مرگ اش خوشحال شدم، در واقع حتی ناراحت هم شدم. او سومین پادشاهی بود که در این سریال کشته شد. بعد از آن Joffrey وحشتناک، داشتن یک پادشاه مهربان در سرزمین پادشاهی خوب و لذت بخش بود اما بیچاره سست اراده بود. او با گرفتن طرف High Sparrow و همراهانش در مقابل مادر اش، کلی دشمن در بین هواداران برای خود اش تراشیده بود. البته نیت اش خیر بود، High Sparrow و همراهان معتقد اش قدرت بسیاری گرفته بودند که باید با آنها سازگار میشدند یا اینکه همه آنها را نابود کنند که البته Cersei مسلماً راه دوم را انتخاب کرد.

اما نکته ای که این صحنه را قشنگتر میکرد سورپرایز بودن آن بود. ما شاید حدس میزدیم Tommen بمیرد اما نمیداستیم چطور؟ ممکن است درست از آب درامدن تئوری هایی که مورد جان زده شده بود، یا بعضی پیش بینی هایمان همانند استفاده از Wildfire توسط سرسی، یا کشته شدن Walder Frey توسط آریا راضی کننده باشند اما شاید لذتی دیگر را از ما ربوده باشند. البته این تقصیر مارتین یا مدیران سریال David Benioff و Dan Weiss نیست. باید خاطر نشان کرد که مارتین نوشتن این حماسه را قبل از پیدایش چرخه اخبار و پیدایش فرهنگ اسپویلر آغاز کرد، زمانی که هر پیچش داستانی قبل از رسیدن به جواب در شبکه های اجتماعی و … کالبد شکافی میشود. شاید اگر مارتین قضیه Tower of Joy را تا نصفه در کتاب مطرح نمیکرد وضع از این بهتری میبود، شاید بهترین کاری که مدیران سریال میتوانستند انجام دهند و انجام دادند این بود که تا فصل ششم صحبتی از آن نکنند اما با نشان دادن قسمت اول این داستان در اوایل فصل تقریبا مهر تایید بر صحت بعضی تئوری ها خورد. Game of Thrones هنوز قدرت اینکه ما را شوکه کند دارد برای مثال قسمت The Door و ماجرای هودور گواهی واضح بر این قضیه است و واقعاً خودتان لذت و احساساتی که در آخر آن قسمت داشتید را با این قسمت مقایسه کنید متوجه خواهید شد. همانطور که گفتم Game of Thrones هنوز میتواند بیننده را شوکه کند اما بعضی وقت ها ما انقدر مشغول این هستیم که خودمان را از نویسنده یا دیگران زرنگ تر نشان دهیم که لذت همسواری با نویسنده را از دست میدهیم و منتقدین هم به اندازه بقیه در این گناه سهیم هستند. این هم تیر خلاصی بود بر خودمان! با این حال خودم به شخصه تصمیم گرفتم برای مبارزه با این مورد به محض اینکه کتاب جدید منتشر شد، آن را تهیه کنم و بخوانم و به شما هم همین پیشنهاد را میدهم.

بحث را با این جمله به پایان میرسانیم: “The Starks send their regards”

پی نوشت: برای نوشتن این مطالب از دیدگاه خودم، منتقدین و همچنین نظرات شما استفاده شده است. امیدوارم از خواندن آن لذت برده باشید. همانند همیشه منتظر نظرات شما در قسمت کامنت ها هستیم مخصوصاً اینکه این آخرین قسمت از نقد و بررسی این فصل از سریال پر طرفدار Game of Thrones بود.

.

منبع :ftvs

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...